شهید آرامش

حیف نیست روحی که خدا در وی دمیده ...

شهید آرامش

حیف نیست روحی که خدا در وی دمیده ...

مشخصات بلاگ

پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند اما حقیقت آن است که زمان ، مار ا با خودبرده است و شهدا مانده اند . (آ.س. مرتضی آوینی )

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۱۸ مطلب در فروردين ۱۳۹۲ ثبت شده است

در این برزخ

در این وادی حسرت

توان هیچ فریادی نخواهی داشت

سکوتت می شود فریاد وحشتزا

برای هر سلامی باز خواستی هست

برای هر نگاهی جرم ،بس ناخوانده داری

 

صدایت می شود بغضی گلوگیر

نگاهت می شود تاریک و نابینا

کجا یابی عصای کور دانایان عالم را ؟

بگو ،این جرمی ندارد آنچنان سنگین

مفاهیم بس دروغین اند

بی گمان سخت است هر لحظه دم بستن

و یا هر روز کم دیدن

ولی باید تمام لحظه ها را

زیاد خالقم پر کنم خالیِ دل را

نبینم جز ندای آسمان و این زمین ناب

 هر چه معبودم   بخواهد من ببینم و  اوخواهد بگویم

بنده ی امروزم از دیروز آزادم ، سبکبالم


دورم از این دنیا و این مردم

ولی ترسی از این دوری نخواهم داشت

تا تو باشی یاور این دل

هیچ ترسی از نامردمان در دل نباید داشت ،با غیرت

این واژه ها

این حرفها

تا تو نباشی

 هیچِ هیچ است ،پوچ و توخالیست.

 

 

 


مردمک چشمهایم را  بیشتر باز می کنم 

شاید دیروز پاکم را ببینم

اما جز تیرگی  چیزی نمی یابم

روشنایی در من راهی ندارد ،

ارباب تاریکی ها ...

آباد نیم

می دانی یعنی چه ؟

دلتنگ نیم

می فهمی یعنی چه ؟

نه من دلتنگ نیم

دلتنگی چه ها با دل کند ؟

آباد نیم با این همه ویرانی دل

می رنجم از بیتابی دل

 رنجش هیچ درمانی ندارد...

 

 

 


 

راضی ترین مخلوق نه

ناراضی مطلق

راهم نده ، من را نبین

اما چرا هر دم برایم یادگاری از خودت

بر دل نهی ؟

جز دردِ این دل

هیچ مفهومی برایم ارمغان آرد ؟

نامهربان گشتی

نه که نامهربانی از صفاتت نیست

هر چه بخواهی

هر چه بگویی

باز هم محبوب این قلبی ،

راضی ترین راضی عالم ، هشتمین انسان .

راهی ندادی جسم را اما

دل را کجا با خود بری هر لحظه و هر دم

دل در سرای تو محرم شده ،ممنون این لطفم .

نفس را باید حبس نمود در همهمه و دود

و دگر بار نفس را آزاد باید کرد ؟

در آبی آرام سحرگاهان شاید

کسی از دور صدا را فهمد

و صدا اوج بگیرد

و صدا خنده شود

گریه نه دوست ندارم آن را

همه جا خنده صدا سازد و زیبا برود

خداجانم

کاش راه درست را نشانم می دادی

چون همیشه که  همرا ه خوبی بودی ،

از این تاریکی رهاییم بخش

من بی چراغ چگونه راه را طی کنم

توانایی درک گودال نداشتن هم داستانی شده تکراری

تو که تکرار را می پسندی ،بارها گفته ای

این بار هم راهی نشان ده زودفهم برای من ِدیر فهم

 


 

کودک که باشی ،با داشتن یک آب نبات چوبی  غرق شادی میشوی

بزرگ که شوی

کوه آبنباتی برایت آنقدر کوچک است که نمیدانی از کدام سمت به آن بنگری

دیگر بازی های کودکانه مرهمی بر  دل کودک نیست ...


کمی هوای شلمچه

نه نسیم دوکوهه میخواهم

که این ریه پر گناه را جلا ببخشم

نفس کشیدن در اینجاها چه هاکه نمی کند

ولی

نه اینها هم توانی برای پاکی این هوای آلوده  ندارند

دل که خراب باشد

هیچ  به کار نیاید

نه زمین  بلکه آسمان نیز ناتوان است

تا کی این آلوده دل باید بتپد ....

تا کی ؟؟؟