رنج نامه های هر روزه ام تکراری اند ، نو شدن برایم معنا ندارد . من کهنه ماندم ،کهنگی همواره با من است ،این قلب دیگر دوست ندارد خانه تکانی کند ،آن قدر غرق در زشتی ها شدیم که روزنه ای برا ی روشنایی وجود ندارد . سخت به دنبال خانه تکانی دل ام ،اما چه سود آنقدر غبار دارد که توانی برای تکاندن زشتی ها ندارم .
دوست دارم پاک باشم را بارها با خود تکرار می کنم ،ولی در مواجهه با بدیهای دیگران تاب نمی آورم و چون میشکنم ،پس هنوز بد هستم ،کاش توانایی استقامت در برابر زشتی ها را داشتم یا توان ندیدن پلیدی ها .
کاش جوانه ای بودم در حال روییدن ،نو شدن تدریجی را دوست دارم .
دل تنگت هستم ،نه مثل دیروز ،نه مثل ماه های قبل ،نه عجیب دلتنگت هستم .دلم مرده کی دلم را به محاکمه می کشی ،زنده دل مرده را دیدی ؟
دل مردگی در این دنیا لذتی عجیب دارد . آدمهای این دنیا به دنبال دو رویی اند ،تظاهر و ریارا ببینی و دم نزنی خوبی ،بهترینی .
می دانی خدا جانم ،بنده بودن سخت است ،آنقدر سخت که توانایی ترسیمش را ندارم ،سخت تر از روز برفی است که لباسی نازک برتن داری و باید کیلومترها بدوی و به مقصد هم نرسی یا آنقدر دیر برسی که اثری از خط پایان نبینی .
خطوط قلبت در هم گره می خورند و مویرگی نداری که با آن تنفس کنی ،گاهی نفس کشیدن هم دشوار می شود .
می گویند هوای پاک !دل پاک بیار . اینقدر قلبهای مسموم در این دنیاست که جایی برای هوای پاک نیست .
قلب را کشتن در این دنیا آسان است ،شاید در آینده روز قلب کشتن هم از روز هوای پاک مهمتر شود ،نمی دانم