مرا آرام کن
چهارشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۲، ۱۲:۵۶ ب.ظ
در این برزخ
در این وادی حسرت
توان هیچ فریادی نخواهی داشت
سکوتت می شود فریاد وحشتزا
برای هر سلامی باز خواستی هست
برای هر نگاهی جرم ،بس ناخوانده داری
صدایت می شود بغضی گلوگیر
نگاهت می شود تاریک و نابینا
کجا یابی عصای کور دانایان عالم را ؟
بگو ،این جرمی ندارد آنچنان سنگین
مفاهیم بس دروغین اند
توهّم می شود آرامش هر روز
و تو باز هم نمی آیی
چه دل سنگی ؟
تو از حجم گناهان بی خبر هستی ؟
چرا یکجا ساکت و آرام هستی ؟
مگرنامهربان گشتی ؟
قلم دیگر نمی خواهد بگوید از تو اما دل
نمی گیرد آرام ،از بی نامی تو
مرا آرام کن ؛غمت را من نمی خواهم
خودت را سخت خواهانم ،غرور من تویی
مولای تنهایان .
- ۹۲/۰۱/۲۱
مثل آن مسجد بین راهی تنهایم
هر مسافر یکه می آِید می شکند ....
هم نمازش را
هم قلبم را